اوپنهایمر، یک فیلم بیوگرافی سه ساعته از فیزیکدان نظری آمریکایی و پدر بمب اتم، جی رابرت اوپنهایمر است. کریستوفر نولان کارگردان این فیلم سعی کرده ماجراهای پشت ابرهای قارچی شکلی را که هیروشیما و ناکازاکی در 1945 به خود دیدند، به تصویر بکشد.
با بررسی ریشهها، مبارزات و سرنوشت اوپنهایمر، این فیلم ممکن است از نظر پویایی بصری با دیگر آثار نولان مانند دانکرک (2017) و میان ستارهای (2014) قابل مقایسه نباشد، با این حال از نظر سنجش قلمرو سیال بین «علم» و «اخلاق» برتری دارد. این فیلم به دنبال ارائه سرنخی در مورد سیستم اعتقادی اوپنهایمر است که همچنان ذهن زندگینامهنویسان را به خود درگیر کرده است. «معضل اخلاقی اوپنهایمر» یکی از مسائلی است که در فیلم به طور مفصل بدان پرداخته شده است.
اولین انفجار بمب اتمی در ژوئیه 1945 در صحرای نیومکزیکو رخ داد که دهها هزار نفر از مردم لاتین و بومی را بدون هشدار در معرض سطوح شدید تشعشعات قرار داد و چندین نسل از آنها را مبتلا به سرطان ساخت.
گفته میشود پس از انفجار، اوپنهایمر – مدیر پروژه منهتن – خطی از کتاب «بهاگاواد گیتا»ی هندوها را با خود زمزمه کرده است که تصویری از احوالات او بدست میدهد: «اکنون من به مرگ تبدیل شدهام، ویرانگر دنیاها.»
چند هفته بعد، یک بمبافکن آمریکایی B-29 سکوت صبحگاهی را در آسمان آفتابی شهر هیروشیمای ژاپن شکست. برای جمعیت بیگناهی که سرشان را بلند میکردند تا به هواپیمای خارجی نگاه کنند، این یک لحظه فراموشنشدنی بود.
چیزی که با صدای سوت شروع شد، خیلی زود به نوری خیرهکننده تبدیل شد. سپس گرما و باد آمد که مردم را تبخیر و ساختمانها را تبدیل به گرد و غبار کرد.
قبل از اینکه ژاپنیها از شوک بیدار شوند، بمب اتمی دیگری روی ناکازاکی انداخته شد. ربع میلیون ژاپنی جان خود را به خاطر فناوری رابرت اوپنهایمر و همکارانش در لوس آلاموس از دست دادند.
نولان، اوپنهایمر را مردی آشفته معرفی میکند، اگرچه نولان زمان زیادی را صرف کاوش در عمق ترسهای اوپنهایمر نمیکند. پس از جنگ، اوپنهایمر مدافع صلح هستهای شد و با هری اس ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا در مورد کنترل بینالمللی سلاحهای هستهای صحبت کرد.
گفته شده که در جریان این دیدار وی مرتبا تکرار میکرد؛ «احساس میکنم دستهایم آغشته به خون است». ترومن با عصبانیت او را «دانشمند گریهکن» خطاب کرد و دیگر نخواست او را ببیند.
اوپنهایمر علیرغم عذاب وجدان خود، ظاهراً هرگز از ساخت بمب پشیمان نشد. در واقع، او به صراحت ابراز تاسف کرد که این سلاح به موقع ساخته نشده است تا علیه آلمان نازی مورد استفاده قرار گیرد. او هرگز خود را علناً مسئول مرگ صدها هزار نفر ندانست.
این ابهام اخلاقی نسبتاً در علم رایج است و در سناریوهایی اتفاق میافتد که مشروع و نامشروع با هم تداخل دارند، بنابراین منجر به ارزیابیهای اخلاقی متفاوت بر اساس ذینفعان و نتایج بالقوه میشود.
کسانی که از تصمیم برای انداختن بمب در هیروشیما و ناکازاکی دفاع میکنند، استدلال میکنند که این کار در نهایت جنگ در اقیانوس آرام را خاتمه داد و به طور بالقوه جان صدها هزار نفر را نجات داد.
نولان اگرچه به این موضوع خاص پرداخته، اما از کاوش کامل ابهام اخلاقی اوپنهایمر و مشارکت او در توسعه قابلیتهای هستهای رژیم صهیونیستی کوتاهی کرده است.
اوپنهایمر علیرغم ناراحتی خود از یهودی بودن و ادعای بیعلاقگی به صهیونیسم سیاسی، از حامیان اسرائیل بود. اسناد طبقهبندیشده در آرشیو دولتی اسرائیل نشان میدهند که وی در توسعه برنامه هستهای اسرائیل نقش داشته باشد.
در سال 1947 او با حییم وایزمن – رهبر صهیونیست روسیالاصل و اولین رهبر اسرائیل، برای بحث در مورد ظرفیت هستهای اسرائیل ملاقات کرد. پنج سال بعد، اوپنهایمر و ادوارد تلر – همکارش در پروژه منهتن که بعداً دشمن وی شد – با دیوید بن گوریون، اولین نخست وزیر اسرائیل ملاقات کردند تا بهترین سناریوها برای مدیریت ذخایر پلوتونیوم اسرائیل را بررسی کنند.
بن گوریون، اوپنهایمر را تحسین و تمجید کرد و بنا بر گزارشها، او به نخست وزیر اسرائیل تاکید کرد که اسرائیل باید در برابر تهدیدی که روابط مصر و روسیه ایجاد میکند، تواناییهای هستهای خود را توسعه دهد.
رهبران اسرائیل میدیدند که «دولت نوپای» خود از نظر وجودی از سوی همسایگان عرب خود تهدید میشود. از این گذشته اعتقاد دیگری که از هولوکاست نشأت میگرفت و بیان میداشت که هیچ کس جز اسرائیل برای نجات یهودیان نخواهد آمد، بر خواست توسعه سلاحهای هستهای توسط رژیم صهیونیستی افزود.
اسرائیل برای مقابله با مزیت کمی اعراب به یک مزیت کیفی نظامی نیاز داشت. آنها معتقد بودند که یک بمب هستهای ممکن است اعراب را مجبور کند که «موجودیت اسرائیل» را بپذیرند و به دنبال صلح با آن باشند.
اسرائیل در سال 1957 به توافقی محرمانه با فرانسه برای کمک به نصب تاسیسات مبتنی بر پلوتونیوم در دیمونا در صحرای نقب، دست یافت. تخمین زده میشود که امروزه رژیم صهیونیستی دارای حدود ۹۰ کلاهک هستهای است، اگرچه این رژیم هرگز در اختیار داشتن تسلیحات هستهای را تایید یا تکذیب نکرده است.
این منطق اخلاقگرایانه برای برنامه اسرائیل، دیدگاه جریان اصلی غرب را نشان میدهد که تسلیحات هستهای اسرائیل را از نظر اخلاقی و تاریخی قابل دفاع میداند، به گونهای که برنامههای ایرانی یا پاکستانی یا هر برنامه دیگری در منطقه چنین نیستند.
این منطق مدتهاست که انحصار هستهای اسرائیل در منطقه را تضمین کرده و پوشش سیاسی و دیپلماتیکی را برای هدف قرار دادن هرگونه تلاش هستهای تازه در منطقه فراهم کرده است، همانطور که در سال 1981 علیه عراق و در سال 2006 علیه سوریه اقدام کرد.
کشورها معمولاً یا دارای چندین همسایه مسلح به سلاح هستهای هستند یا اینکه در آن منطقه جغرافیایی هیچ کس قدرت هستهای به شمار نمیآید. با این حال، رژیم صهیونیستی یک ناهنجاری تاریخی و تنها قدرت هستهای در منطقهای است که عاری از سلاح هستهای به شمار میآید.
به جز این واقعیت که برنامه اسرائیل منحصراً خصمانه بوده و خطرات هستهای را افزایش داده است، داشتن کلاهکهای هستهای آن در واقع خطر آغاز مسابقه تسلیحات هستهای منطقهای را افزایش داده است.
در واقع، دستیابی ایران به بمب هستهای برای تل آویو موضوع کوچکی نخواهد بود. از طرف دیگر ذخایر هستهای اسرائیل ممکن است در وهله اول محرک اصلی برنامه هستهای ایران بوده باشد. به همین معنا، در صورت دستیابی ایران به بمب هستهای، عربستان سعودی نیز به دستیابی به قابلیتهای هستهای تشویق میشود.
سخت است حدس بزنیم که اوپنهایمر درباره موضع هستهای امروز اسرائیل چه فکری میکرد، یا اینکه تصمیم گلدا مئیر، نخستوزیر اسرائیل برای آماده کردن 13 بمب اتمی جهت استفاده علیه مصر در طول جنگ یوم کیپور در سال 1973، «از نظر اخلاقی قابل درک بوده است یا نه».
اما به هر شکل، نقش اوپنهایمر در توسعه برنامه هستهای اسرائیل به آغاز یک واکنش زنجیرهای هستهای در خاورمیانه کمک کرد. وی به طور موثری، همان اشاعه هستهای را که ادعا میکرد از آن میترسید و پس از جنگ جهانی دوم علیه آن مبارزه میکرد، برای رژیم صهیونیستی به کار گرفت.
منبع: العربی الجدید