چندی پیش خبری در رسانههای عراقی منتشر شد که دادگاه بدوی کربلا برای آیت الله سید مرتضی قزوینی «ابلاغیه»ای در خصوص نزاعی پیرامون یک زمین فرستاده است. آنچه ناظران را شگفتزده میکرد، مطرح شدن نام یک عالم آبرومند و
نظام بعث در دو مقطع ۱۹۷۵ و ۱۹۸۰ میلادی بسیاری از خانوادههای اصیل عراقی را که یا ریشه ایرانی داشتند یا با توجه به هراس حاکمیت بعث از ایشان به داشتن ریشه ایرانی متهم شدند از عراق اخراج کرد. در این بین شهر کربلا وضعیتی بس عجیب پیدا کرد؛ از آن رو که کربلا در آن مقطع شاهد یک جنبش اجتماعی و مردمی بود، تعداد زیادی از ساکنان کربلا به اتهام ایرانی بودن از شهر اخراج شدند، در میان این اخراجیها خاندانهایی ریشهدار نیز به چشم میخوردند. خاندانهایی که هم از نظر مالی و هم از نظر فرهنگی ستون فقرات شهر را تشکیل میدادند. برخی خاندانها فوج فوج به گونههای مختلف اخراج میشدند و جوانانشان ربوده میشدند و پس از آن هیچ خبری از ایشان باقی نمیماند. در این بین برخی نیز از اتهامات حزب بعث در امان میماندند و در حالی که از رفتن همسایگان و همشهریانشان غمگین بودند، از اینکه آواره نشدهاند نفس راحتی میکشیدند. پس از این اخراجهای وسیع چهره شهر کاملا دگرگون شد و نظام بعث گروههایی را از جنوب کشور جایگزین ساکنان قدیمی شهر کرد.
اما روزگار به گونهای رقم خورد که بسیاری از این آوارگان در محل هجرت خود عزت یافتند و جایگاه از دست رفته خود را چه بسا بیش از گذشته بازیافتند، اما برعکس آنها که مانده بودند و نفس راحتی کشیده بودند وارد فرایندی فرسایشی و عجیب و غریب شدند که ایشان را از نظر اقتصادی و اجتماعی و حتی روانی دچار آسیب کرد.
سال ۲۰۰۳ فرا رسید و نظام بعث توسط نیروهای آمریکایی ساقط شد و بسیاری از آن آوارگان مکنت یافته به شهر و دیار خود بازگشتند. داستان این بازگشت نیز غریب بود، به ویژه اینکه آوارگانی که حالا در کشورهای دیگر جایگاه خوبی کسب کرده بودند و دنیا دیده شده بودند وقتی به خانه و کاشانه قدیمی خود باز میگشتند میدیدند که عدهای در آن ساکنند و ادعای مالکیت دارند، اینگونه بود که دعاوی بسیاری گشوده شد و درگیریهای مختلفی رخ داد تا اینکه بیشتر این بازگشتگان توانستند جایگاه قبلی خود را بازیابند.
درست است که در ظاهر حق به حقدار رسیده بود، اما شکافی عمیق بر عراق تحمیل شد. شکاف بین آنها که اخراج شده بودند و حالا دوباره به عراق باز میگشتند و اکثریتی که در عراق مانده و با خوب و بدش ساخته بودند.
در این بین آنها که از خارج بازگشتند، میخواستند با تجربیاتی که بیرون از مرزهای عراق کسب کرده بودند کشور خراب خود را بسازند، اما آنها که درون مرزها مانده بودند تجربه دیگری را از سر گذرانده بودند؛ تجربه حزب بعث، جنگ هشت ساله، حمله به کویت، انتفاضه شعبانیه، تحریم آمریکا، سید محمد محمد صادق صدر، ورود آمریکا و حالا هم این مهمانان ناخوانده که خود را صاحبخانه میدانستند.
از یک سو نخبگان و خاندانهایی که سالها در تبعید بودند، با هزار امید و آرزو به گفته مردم «پشت تانکهای آمریکایی بازگشتند» و از طرف دیگر تودهای که سالها در عراق مانده بودند احساسی چندگانه در قبال ایشان پیدا کردند، آنها که سالها در عراق مانده بودند وقتی دیدند این نخبگان از خارج برگشته در مصدر امور قرار گرفتهاند، جایگاه سابق این خاندانها را پذیرفتند و احترام سابق بلکه بیش از آن را ارزانی این از خارجآمدهها کردند. این از خارجآمدهها نیز تمام تلاششان این بود که کشور را به جایگاه خوبی برسانند، اما آنچه رخ داد این بود که طبقهای از سیاستمداران در عراق شکل گرفت که همه را به خود بدبین کرد، به ویژه آن تودههایی که کشور را ترک نکرده بودند. در این بین شکافی که از قبل وجود داشت به صورت زیرپوستی ادامه یافت، بلکه خود را در دوگانههای نخبه/ توده، حاکمیت/مردم، برخوردار/غیربرخوردار، کارفرما/کارمند، کارفرما/کارگر و… باز تولید کرد. در این بین هیچ تمهید فرهنگی و اجتماعیای برای از میان رفتن این شکاف در نظر گرفته نشد، اصلا فرصت نشد کسی به این مسئله فکر کند و مسائلی چون حمله داعش، شکلگیری حشد شعبی و فرایند سیاسی و اجتماعی به گونهای سریع پیش میرفت تو گویی این شکاف دیگر وجود ندارد. اما این شکاف از بین نرفته بود بلکه تهنشین شده بود.
البته نباید فراموش کرد تودههایی که باقی مانده بودند، نخبگان و جریانها و نهادهای خود را نیز به ویژه بعد از ۲۰۰۳ ایجاد کرده بودند. از همین رو از خارجبرگشتهها وقتی به کشور بازگشتند باید با این نهادها و جریانها کنار میآمدند، تا حدی نیز کنار آمدند، اما به نظر میرسید آن شکاف هیچگاه از میان نرفت.
با این همه میتوان گفت یک تفکیک اجتماعی بزرگ در عراق به ویژه در میان شیعیان وجود دارد که شاید کمتر به آن اشاره میشود؛ و آن تفکیک بین کسانی است که سالها در تبعید زندگی کردهاند و کسانی که در زمان بعث از کشور خارج نشده بودند. در این میان به عنوان نمونه میتوان گفت محمد شیاع السودانی نخست وزیر فعلی عراق اولین نخست وزیر عراق است که خارج از عراق زندگی نکرده است و همین امر سیاستورزی او را با نخستوزیران قبلی عراق با تمام تنوعهاشان متفاوت میسازد.
درواقع حالا که ۲۰ سال از سقوط صدام میگذرد، زمان میانداری فرزندان کسانی فرا رسیده که از کشور اخراج نشده و احترام نخبگان از خارج آمده را نگاه داشته بودند، اما بخشی از این نسل گویا نمیخواهد مانند پدران خود بیاندیشد، تو گویی برخی کینهای کهنه در دل دارند و هر گاه که فرصت دست دهد عقدهگشایی میکنند.
ماجرای قضایی سید مرتضی قزوینی
جریان سید مرتضی قزوینی را شاید بتوان در چنین فرایندی فهم کرد. از یک سو خانوادهای ریشهدار و دارای روابط عمومی بالا از فرزندان صاحب ضوابط الاصول و علمای بزرگ شیعه قرار دارد که تاکنون هویت مستقل خود را با وجود تمام فراز و نشیبها حفظ کرده است. خاندانی که فعالیتهای فرهنگی و آموزشی و خیرخواهانه خود را در شهر خود کربلا متمرکز کرده، شهری که درباره کانونهای قدرتش باید سخن گفت. از سوی دیگر نیز حیدر الحمدانی یک جوان اهل رسانه و فعال در شبکههای اجتماعی از شهر محروم رمیثه که با العهد و فلوجه و الغدیر و NRT و شبکههای دیگر کار کرده و شاید میخواهد در دوران پس از تشرین مانند برخی همنسلانش غولکشی کند.
در این دوران و پس از ۲۰ سال امیدهایی که نخبه و توده بسته بودند گویا به جایی نرسیده و در این میان گویا دیواری کوتاهتر از دین یافت نمیشود و چه سیبلی بهتر از یک خاندان علمایی از خارج آمده و البته غیر سیاسی برای نمایش غولکشی بدون پرداخت هزینهای گزاف.
حیدر الحمدانی تلاش بسیاری مصروف داشت تا قهرمان و مدافع محرومان باشد، اما برخی در همین فضای مجازی از او خواستند تا اگر راست میگوید درباره قصر میلیاردی حلبوسی صحبت کند.
در هر صورت دو پرونده اصلی با تلاش حیدر الحمدانی برای سید مرتضی قزوینی باز شد، یکی مربوط به تخلفات «مستشفی الحجه» و دیگری مربوط به تخلفات «مدرسه المشارق». درواقع ادعای الحمدانی به کمک چند نفر دیگر این است که پروژه مستشفی الحجه یک پروژه خیریه نیست، بلکه یک پروژه انتفاعی است. الحمدانی در این مسئله دیداری نیز از مستشفی الحسین(ع) وابسته به عتبه حسینیه که از موقوفات عتبه استفاده میکند داشت و با رندی آنجا را با مستشفی الحجه مقایسه میکند. کسی که در پرونده مستشفی الحجه الحمدانی را یاری کرد، یک پرسنل سابق مستشفی الحجه است که به دلیل درگیری با همکاران از کار کنار رفته و حالا با توجه به مستندات مستشفی الحجه به سندسازی درباره سید مرتضی قزوینی پرداخته است.
در اینجا باید به دو نکته مهم اشاره کرد، نخست وضعیت کربلا از نظر قدرت اجتماعی است که با دیگر شهرها به ویژه همتایش نجف تفاوتی عمده میکند. همانگونه که پیش از این گفته شد در دهه ۸۰ میلادی تقریبا میتوان گفت بافت قدیمی و دمگرافی شهر کربلا تغییر کرد، در این بین خاندانهای علمایی مهمی از جمله خاندان قزوینی با از دست دادن چندین شهید از جمله پدر سید مرتضی قزوینی به عنوان یکی از مسنترین زندانیان سیاسی، این شهر را ترک کرده بود، و پس از ۲۰۰۳ با بازگشت اعضایی از این خاندان، وضعیت اداره شهر توسط نخبگان برآمده از جریانهایی که اجازه بقا یافته بودند رقم خورد. مسئله دوم اینکه این از خارج آمدهها مجبور بودند کادرهای خود را از افراد داخل انتخاب کنند، افرادی که گاه بسیار سریع به منافعی میرسیدند ولی بیگمان آن شکاف بین آنها و از خارج آمدهها سر جایش بود، شکافی که گاهی به گونهای خود را نشان میداد که از آن تعبیر به ناسپاسی میشد.
اما پرونده مدرسه المشارق جالب توجهتر است چرا که زمین این مدرسه را بانویی محترم پیش از مرگش در اختیار سید مرتضی قزوینی قرار داده بود تا یک پروژه خیری در آنجا تأسیس کند، وی همین کار را میکند، اما حالا یکی از نوادگان این بانو در کنار حیدرالحمدانی پروژه پرونده مدرسه را پیش میبرد، در حالی که فرزند بزرگ آن بانو از آنچه رخ داده در برابر سید مرتضی اظهار شرمندگی میکند، پروندهای که البته در روز ۲۷ اردیبهشت ماه به نفع سید مرتضی به اتمام رسید.
آنچه در این پرونده جالب توجه است، صف بندی نسلهاست، نسلی که پیشینه خاندان قزوینی را میشناسد و پسر بزرگ بانوی خیر از آن نسل است، و در مقابل، نسلی که این رفتار را بر نمیتابد و گاه حتی عقده گشایی میکند.
در این بین از همه جالبتر این است که شبکه العهد به تریبون حیدر الحمدانی تبدیل شده، شبکهای متعلق به جریانی برآمده از نسلهای داخل عراق.
البته باید متذکر شد که در این نوشته به مسئله شکاف بین عراقیهای داخل و عراقیهای خارج توجه شدهاست، و به همین دلیل امکان دارد ذهن مخاطب این مسئله را تعمیم دهد که امری خطاست، باید گفت که نمونههایی از ارتباط مثبت و سازنده بین عراقیهای خارج و عراقیهای داخل نیز وجود دارد که باید در جای دیگری بدان پرداخت.